نوای زمستان
به چه تکیه داده ای کودک ؟
نگاه کن این زباله دانی شکسته و رنگ و رو رفته است ، نه شانه های پدرت ، نه آغوش مادرت .
به کجا می نگری ؟ در جست و جوی چیست این نگاه پر معنایت در اعماق این آسمان آلوده ی هفتاد رنگ از جاهلیت من ، از ظالمیت آن ها ؟
به کجا می نگری ؟ این نگاه سرشار از سرزنشت از چیست ؟
اما نکند روی برگردانی و به چشمان من نگاهی حتی گذرا تر از عقربه ی ثانیه شمار بکنی . مبادا …
که چشمان خیس من شرمسارند از دستان کوچک معصومت ، که اینگونه به جبر زمان به سیاهی نشسته اند ، شرمسارند از لباس ژنده و بی رنگ و رویت ، شرمسارند از پاهای نحیفت که نمی دانم در روز های سرد و سخت چگونه می خواهی از آن ها محافظت کنی .
کودک ! این گونی سالخوردت را از هر که به ارث برده ای ، برای شانه های باریکت بیش از اندازه بزرگ است وقتی که مملو شود از تجمل گرایی من ، از بی دردی هم نسلان من ، از بی توجه گذر کردن پدران ما .
کودک ! …
نه …. نه … مرد ! این چه حکمتی است که تو هنوز بر روی پاهای خودت نایستاده ، انگار که صد ساله شده ای ؟
مرد ! بزرگی درد تورا وقتی که از کنار ویترین های فخر فروش مغازه های رنگارنگ می گذری ، هنگامی که دست کودکی را در دستان گرم مادرش می بینی ، هنگامی که به غذاهای هزار رنگ آنسوی شیشه نگاه می کنی ، تنها و تنها خودت هستی که درک می کنی که این حد از تحمل رنج برای انسان های پر آلایش هزار چهره ی امروز براستی که غیر قابل درک است و فهمش محال .
بیهوده است اگر بخواهم با حرف هایم قلب کوچکت را تسکین دهم که قلب سیاه من هرگز و هرگز این کار بزرگ را قادر نیست .
دنیا یی حرف ناگفتنی دارم با تو مرد .
اما …
…………
…………….
پ.ن : هنرمند عکاس این عکس جناب آقای : سپهر صمدیان هستند . متاسفانه نمی دونم چه جوری بهشون خبر بدم که از عکسشون استفاده کردم .
این هم لینکش : http://www.foto.ir/Gallery/ShowImage.aspx?ID=44549